۸۵۸۷۵۷۵۸۲۱۶۳۱۶۶۹۸۱۶۱۴۴۰۲۴۷۲۴۵

۲۸ ذى‌الحجه سال‌ شصتم هجرى قمرى

توقف در عذیب الهجانات

روز بیست‌ و هشتم ذی‌الحجه سال ۶۰ هجرى قمرى امام حسین (ع) به ‏منزل عذیب الهجانات رسیدند.‏ در این منزل چهارسوار به نامهای نافع بن هلال، مجمع بن عبدالله، ‏عمروبن خالد و طرماح در حالی که اسب نافع بن هلال که کامل نام داشت را یدک کرده ‏بودند از راه رسیدند و راهنمای آنها طرماح بن عدی بود، هنگامی که بر امام حسین (ع) ‏وارد شدند حر روی بدانها کرد و گفت: این چندتن از مردم کوفه‌اند، من آنها را بازداشت ‏کرده و یا به کوفه برمی‌گردانم.‏

امام (ع) فرمود: من اجازه چنین کاری را به تو نمی‌دهم. و همانطوری که خود را از گزند تو ‏حفظ می‌کنم از آنان نیز محافظت خواهم کرد زیرا اینها یاران منند همانند اصحابی که با ‏من از مدینه آمدند، پس اگر بر آن پیمان که با من بستی، استواری، آنها را رها کن وگرنه ‏با تو می‌جنگم، حر از بازداشت آنها صرف نظر کرد.‏

طرماح به امام (ع) عرض کرد: با شما یاران اندکی را می‌بینم و همین لشکریان حر در ‏مبارزه بر شما غالب آیند و من یک روز پیش از آمدن از کوفه، مردم انبوهی را در بیرون ‏شهر دیدم پرسیدم که اینان کیانند؟ گفتند: لشکری است که سرگرم سان هستند که ‏آماده جنگ با حسین گردند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی را ندیده بودم تو را به خدا ‏سوگند تا توانی به آنان نزدیک شو و اگر خواهی که در مامنی فرود آیی که سنگر تو باشد ‏تا تدبیر کار خویش کنی و تو را چاره کار معلوم گردد، با من بیا تا تو را در کوه اجا فرود ‏آوردم، بخدا سوگند که این کوه سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان عنان، حمیر و ‏نعمان بن منذر حفظ کرد و به خدا سوگند هیچگاه تسلیم نشدیم و این خواری را به خود ‏نخریدیم قاصدی نزد قبیله طی در کوه اجا و سلمی بفرست ده روز نگذرد که قبیله طی ‏سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان خواهی نزد ما باش و اگر خدای ناکرده اتفاقی رخ ‏دهد من با تو پیمان می‌بندم که ده هزار مرد طایی پیشروی تو شمشیر زنند و تا زنده‌اند ‏نگذارند دست هیچکس به تو رسد.‏

امام (ع) فرمود: خداوند تو را و قبیله‌ات را جزای خیر دهد ما و این گروه یعنی اصحاب حر ‏پیمانی بسته‌ایم که نمی‌توان از آن بازگردم و معلوم نیست عاقبت کارما و آنها به کجا ‏می‌انجامد اگر قصد یاری داری شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.

طرماح می‌گوید: دانستم به ‏یاری مردان محتاج است نزد اهل خویش رفته و آنها را اصلاح نموده و وصیت کردم و در ‏بازگشت شتاب کردم، اهل من از علت شتابم جویا شدند مقصود خود را گفتم و از راه ‏بنی‌ثعل روانه گردیدم تا به عذیب الهجانات رسیدیم سماعه بن بدر را ملاقات کردم و او ‏خبر کشته شدن امام حسین (ع) را به من داد سپس بازگشتم.‏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *