«سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.
بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم میدهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیدهام و آن در این جمله خلاصه میشود: خدایا! عاشقم کن.
از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم میافتم، آرزوی مرگ میکنم؛ ولی باز چارهام نمیشود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر)؛ هیچ برگ برندهای ندارم که رو کنم؛ جز این که دلم را به دو چیز خوش کردهام؛
یکی اینکه با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت بازگرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم میگذارد؛ هرچند که چشم دلم کور است و نمیبینم و احساسش نمیکنم. اگر چنین نبود، پس چرا مرا به اینجا آورد؟
دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدیهایم، بسیار دلسوزم. لحظهای حاضر به تحمل هرگونه رنجی میشوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کردهام.
پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آوردهای، پس مرا به آرزویم که… برسان و یا به این خاطر که نمیتوانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت…
دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظهای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.
ای حسین!
ای مظلوم کربلا!
ای شفیع لبیک گویان! ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا…
بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیدهام؛ زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمیتوانم از خوشیها و آسایشهای محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختیای که پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمیگردد.
خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن. اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمیشود و زیانی به تو نمیرسد.
همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی، چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی
اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. میدانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر… خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان. تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.
ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل، نمیدانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیتنامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را میخوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایقترین بندهها هم میتوانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست. ولی بار دیگر به عینه دیدهاید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است.
یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر، هر چند نیَم لایق بخشایش تو، بر حال من خسته دل ریش نگر
حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا میکنم بیایید و به خاکش بیفتید؛ زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید و با او آشتی کنید؛ زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است. فقط کافی است یکبار از ته دل صدایش کنید؛ دیگر مال خودتان نیستید و مال او میشوید؛ دیگر هرچه میکند، او میکند و هر کجا میبرد، او میبرد.
ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هرگونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛ هر چند که سختی و رنجهای ما در مقایسه با آنها نمیتواند قطرهای در مقابل دریا باشد. بله، خداگونهشدن، مشقات و مصائب دارد…
شنبه ۷ تیرماه ۶۵
ساعت ۵ بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاج امینی»