من خودم بی حجاب بودم یه روز سر قبر یه شهیدی رفتم مادر شهید سر قبر فرزندش بود من دیدم هی نگاه من میکنه و یه چیزی تو دلش می گه راستشو بخواید این قضیه چند هفته طول کشید تا اینکه یه روز مادر شهید به من گفت شما چرا هر هفته سر قبر پسر من میاین گفتم یه حاجت داشتم از شهید شما گرفتمش حالا برا ادای دین میام سر قبرش دیدم بدون هیچ تاملی گفت دخترم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی گفتم نه گفت عزیزم چرا تو زیباییت رو برا این جوونای هرزه در معرض قرار میدی بیا و این قضیه چند وقتی طول کشید تا اینکه روز تولدم مادر شهید بهم یه چادر هدیه داد و من از اون به بعد چادری شدم و واقعا از اون مادر شهید ممنونم چون آرامش بهم بخشید