روزى مردى خدمت امام جعفر صادق (ع) رفت و عرض کرد:
اى پسر رسول خدا، خدا را برایم ثابت کن .
امام به او فرمود: آیا تا به حال مسافرت رفته اى؟ مرد عرض کرد: بله
امام فرمود: سوار کشتى شده اى؟ مرد گفت: بله
امام فرمود: آیا تاکنون اتفاق افتاده که کشتى شما غرق شود
و کشـتـى دیگرى براى نجات شـما موجود نباشد و تو نیز شنا
بلد نباشى که بـتـوانى خودت را نـجـات دهـى؟ مرد گفت: بله
امام فرمود: آن موقع به چه چیز امـیـد دارى؟ مرد عرض کرد:
وقتى از همه جا مایوس و ناامید مى شـدم و مى فـهمـیـدم
که دیگر کسى نیست مرا نجات دهد ته قلبم نورى مى تابید
و امیدوار مى شدم که دستى از غیب بیرون آید و مرا نجات دهد.
امام لبخندى زد و فرمود: همان نیرویى که امیدوار بودى ترا نجات دهد،
در حالى که هیچ وســیــله اى براى نــجــات تو باقى نمانده بود همان
خداست که در نامـیـدى ها و بــلاهــا به داد انسان مى رســد و او را
نجات مى دهد.
قلب سلیم ج ۱، ص ۲۰۹
آیا زمان آن نرسیده است که دلهای مومنان در برابر ذکر خدا خاشع گرد