من فرمانده خوبی نبودم
دشمن ما را غافلگیر کرده بود و دیگر نمیتوانستیم مقاومت کنیم. بر این اساس دستور عقبنشینی صادر شد. اما پیش از آن باید پل فردوس منهدم میشد تا دشمن از آن عبور نکند. از این رو برای منفجر کردن به سمت پل رفتم اما از ناحیه کتف بر اثر شلیک عراقیها مجروح شدم. هر طوری بود پل را منهدم کردم و به مقر بازگشتم. سراغ سرهنگ جوادی را از نیروها گرفتم. اما او را نیافتم. تا اینکه متوجه شدم در گوشهای رفته و اسلحه کلتش را روی شقیقهاش گذاشته است.
احساس کردم شاید میخواهد خودکشی کند. دستش را گرفتم و پرسیدم میخواهی خودکشی کنی؟ گفت: «نباید اینگونه میشد، بیشتر نیروها شهید شدند اگر من هم فرمانده خوبی بودم باید همانند آنها شهید میشدم.» او را از انجام این کار منصرف کردم. بعد از آن سرهنگ جوادی که دید مجروح هستم به یکی از نیروهایش دستور داد تا من را به بیمارستان برساند. تا نیمه راه با جیپی که سرهنگ جولایی در اختیارم قرار داده بود آمدم. اما هنگامی که به جاده حمیدیه – سوسنگرد رسیدم، از خودرو پیاده شدم و به سرباز گفتم که به مقر، پیش سرهنگ جوادی برود. چرا که تنها جیپ موجود را در اختیار من قرار داده بود تا به بیمارستان بروم .