۹۰۸

حسین فریاد میزند! “هل من ناصر ینصرنی”؟

و من در حالی که نمازم قضا شده، میگویم “لبیک یا حسین”.

حسین نگاه میکند،لبخند میزند؛ به سمت دشمن تاخت میکند

و من باز میگویم: لبیک یا “ح س ی ن”لبیک، حسین سنگ میخورد ….

و من در پس خنده های مستانه ام فریاد میزنم؛

لبیک… حسین رمق ندارد و باز فریاد میزند: هل من ناصر ینصرنی؟

من به دوستم دروغ میگویم و فریاد میدارم لبیک یاحسین،

حسین سینه اش سنگین شده؛

کسی روی سینه است حسین به من نگاه میکند و میگوید: تنهایم نگذار.

یاریم کن. من گناه میکنم و میگویم لبیک یا حسین…

لبیک… خورشید غروب کرده است، و من میگویم: اللهم عجل الولیک الفرج.

حسین به مهدی نگاه میکند و میگوید: مهدی من سرباز توام،

کسی نبود یاریم کند و ادعا کننده ای نبود. تو از من مظلومتری…

به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم: دوستت دارم،تنهایت نمیگذارم…

و مهدی به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند…!!

مهدی تنهاست… حسین تنها بود…  کربلای دیگری در راه است؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *