داسـتآن شـهـادت یکـــــ مـرد ۱۶ ساله :
اگـهـ طاقـتشو داری بخون …
“علی کولهپشتیاش را محکم بسته بود.
کوله سنگین بود. پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی.
داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد میشدیم.
سنگرهای دشمن در ۲۰۰ متریمان قرار داشتند.
آرامآرام و بی هیچ صدایی جلو میرفتیم.
اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار میآورد ،
ناگهان کولهپشتی علی گلوله خوردگلوله خورد
و خرجها ناگهان آتش گرفتندو علی شعلهور شد.
کولهپشتی علی محکم بسته شده بود و
خرجها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.
امکان اینکه کولهپشتی علی را باز کنیم نبود
همه بهت زده داشتند علی را نگاه میکردند.
شعلههای آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان میکشیدند
و همه هر لحظه منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع کند.
علی همانطور که داشت میسوخت، نارنجکهایش را از خودش جدا کرد.
و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد.
فقط میشد نگاه کرد. شعلهها ذره ذره علی را میسوختند
و علی جلوی چشمهای ما داشت جان میداد. علی داشت جان میداد
ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود. آتش کم کم سرد شد.
علی که هنوز تهرمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچهها تقاضای آب کرد.
رزمنده چفیهاش را خیس کرد و گذاشت روی لبهای علی…
شاید این حق علی بود که لحظه آخر در میان این همه آتش، طعم آب را بچشد .”
+ ته پوتین رزمنده ها نسوزه … ضد آتـش!
میگن روز بعد از این حادثه وقتی اومدن نشونی از
این شهید برا خونوادش ببرن ته پوتینش رو بردن
تنها چیزی که از پیکز پاک و سوخته علی به جا مونده بود …
سلام پوریا جان احسنننت خیلی جالب بود.