اشعار در مورد عید سعید غدیر خم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر میآید؟
چه گفته است مگر جبرییل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر میآید
خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:کسی دستگیر میآید
کسی بزرگتر از آسمان و هر چه در اوست
به دستگیری طفل صغیر میآید
علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری به نذیر میآید.
………………………….
دستي به هوا رفت و دو پيمانه به هم خورد
در لحظه «مي» نظم دو تا شانه به هم خورد
دستور رسيد از ته مجلس به تسلسل
پيمانه «مي» تا سر ميخانه به هم خورد
دستي به هوا رفت و به تاييد همان دست
دست همه قوم صميمانه به هم خورد
«لبيك علي »قطره باران به زمين ريخت
«لبيك علي» نور و تن دانه به هم خورد
يك روز گذشت و شب مستي به سر آمد
يعني سر سنگ و سر ديوانه به هم خورد
پس باده پريد از سر مستان و پس از آن
بادي نوزيد و در يك خانه به هم خورد
مهدی رحیمی
……………………
أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ النَّبِیَّ مُحَمَّداً لَدَى دَوْحِ خُمٍّ حِینَ قَامَ مُنَادِیاً
وَ قَدْ جَاءَهُ جِبْرِیلُ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ بِأَنَّکَ مَعْصُومٌ فَلَا تَکُ وَانِیاً
وَ بَلِّغْهُمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ رَبُّهُمْ وانْ أَنْتَ لَمْ تَفْعَلْ وَ حَاذَرْتَ بَاغِیاً
عَلَیْکَ فَمَا بَلَّغْتَهُمْ عَنْ إِلَهِهِمْ رِسَالَتَهُ إِنْ کُنْتَ تَخْشَى الْأَعَادِیَا
فَقَامَ بِهِ إِذْ ذَاکَ رَافِعُ کَفِّهِ بِیُمْنَى یَدَیْهِ مُعْلِنَ الصَّوْتِ عَالِیاً
فَقَالَ لَهُمْ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ مِنْکُمْ وَ کَانَ لِقَوْلِی حَافِظاً لَیْسَ نَاسِیاً
فَمَوْلَاهُ مِنْ بَعْدِی عَلِیٌّ وَ إِنَّنِی بِهِ لَکُمْ دُونَ الْبَرِیَّةِ رَاضِیاً
فَیَا رَبِّ مَنْ وَالَى عَلِیّاً فَوَالِهِ وَ کُنْ لِلَّذِی عَادَى عَلِیّاً مُعَادِیاً
وَ یَا رَبِّ فَانْصُرْ نَاصِرِیهِ لِنَصْرِهِمْ إِمَامَ الْهُدَى کَالْبَدْرِ یَجْلُو الدَّیَاجِیَا
وَ یَا رَبِّ فَاخْذُلْ خَاذِلِیهِ وَ کُنْ لَهُمْ إِذَا وُقِفُوا یَوْمَ الْحِسَابِ مُکَافِیَا
آیا نمی دانید که محمد پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم کنار درختان غدیرخم با حالت ندا ایستاد، و این در حالی بود که جبرئیل از طرف خداوند پیام آورده بود که در این امر سستی مکن که تو محفوظ خواهی بود، و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانی و از ظالمان بترسی و از دشمنان حذر کنی رسالت پروردگارشان را نرسانده ای.
در اینجا بود که پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم دست علی علیه السلام را با دست راست بلند کرد و با صدای بلند فرمود: هر کس از شما که من مولای او هستم و سخن مرا بیاد می سپارد و فراموش نمی کند، مولای او بعد از من علی است، و من فقط به او – نه به دیگری – به عنوان جانشین خود برای شما راضی هستم. پروردگارا هر کس علی را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر کس با علی دشمنی کند او را دشمن بدار. پروردگارا یاری کنندگان او را یاری فرما بخاطر نصرتشان امام هدایت کننده ای را که در تاریکیها مانند ماه شب چهارده روشنی می بخشد. پروردگارا خوار کنندگان او را خوار کن و روز قیامت که برای حساب می ایستند خودت جزا بده. ( اشعار حسان بن ثابت)
……………………
اوصاف علی به هر زبان باید گفت / این ذکر به پیدا و نهان باید گفت
در جشن ولی عهدی مسعود علی / تبریک به صاحب الزمان باید گفت
……………….
گفت پیـغمبر به یــارای سخــن / پیک رب العالمین آمد به من
گفت حیدر را خدا این تحـفه داد / بر همه خلق جهان فضلش نهاد
گشت داخــل از یقین زوج بتول / در ولایــت با خداونــد و رسول
عید غدیر خم بر شما مبارک
…………………….
از ولایت عهدی حیدر، خدا تاج شرف
بار دیگر بر سر زهرای اطهر می زند
در حریم ناز و عصمت زین همایون افتخار
فاطمه لبخند بر سیمای شوهر می زند
………………………………..
سطحى نگرى و كوچك انديشى است، اگر «غدير» و «ولايت » را، نزاعى در ميان دو گروه در گذشته بدانيم.
و دور از «متن مكتب » است، اگر ايستادن بر كرانه جوشان «غدير» را تنها حساسيتى فرقه اى و جدالى مذهبى به شمار آوريم.
«غدير»، همواره برپاست.
صحنه تعيين «مولى »، و آن بيعت ها و استشهادها و اعتراف ها، هنوز هم محو نشده است. بيعت گران نيز، صحنه را ترك نكرده اند. على رغم آنان كه سعى كرده اند غبارى از«نسيان » و پرده اى از «كتمان » بر سيماى غدير بنشانند و بيفكنند، دل ها و جان هاى بي شمارى هنوز هم توجه به آن دست هاى بلندى دارد كه دست «على » را گرفت و فراز آورد، تا آن خورشيد را، همه ببينند، همه بشناسند، به يكديگر و به غايبان از صحنه و به خبرگيران از واقعه و به جويندگان چراغ، معرفى كنند.
صحنه غدير، پايان نيافته است.
هنوز هم ديدگان تاريخ، در عصر حاضر، در قاره هاى دور دست، در جنوبى ترين كشورآفريقا، در شرقى ترين منطقه خاور دور، در مركزى ترين بخش اروپا و آمريكا، در پى آشنايى با «خورشيد»ى هستند كه اگر بتابد، خانه ها را، دل ها را، شهرها را، انديشه ها را، قلمرو قلم و شعر را، پهنه ادبيات و هنر را، گستره عقيده ها و باورها را «روشن » مى سازد. و از «نور»، چه انتظارى است، جز درخشيدن و فروغ گستردن و گرما بخشيدن؟! در غدير، دستى كه فرا رفت، دست خدا بود، زبانى كه «على مولاه » را سرود، زبان خدا بود، دستى هم كه به عنوان «مولى » بالا رفت و همگان ديدند، دست خدا بود، «على »، راه و صراط بود، چراغ و مشعل بود، خط سير و مسير بود، «غدير»، راهى بود كه روندگان را به «على » مى رساند.
و … «على » هم، صراطى بود كه ره پويان را به «خدا» مى رساند.
«غدير»، چشمه اى زلال بود كه در طول چهارده قرن، هزاران هزار كام تشنه را از كوثر معارف ناب، سيراب ساخت. و اين چشمه، هنوز هم سارى و جارى است.
«غدير»، چراغى بر اوج بود، كه در قرن هاى متمادى تاريخ بشرى، گم گشتگان بسيارى را از وادي هاى خوف و خطر و بيراهه هاى تاريكى و ضلالت، به «مقصد» راهنمايى كرد. و اين چراغ، همچنان فروزان و نورافشان و راهنماست.
«غدير»، تكيه گاهى بود كه شيعه را در عصر محكوميت و مظلوميت ديرپاى خويش، پناه بود و حجت و برهان. و اين تكيه گاه، هنوز هم به استوارى گذشته، پا برجاست و محكمترين حجت ها را دارد.
«غدير»، متنى بود، روشن و بى ابهام، گويا و صريح، كه خيلى ها كوشيدند حواشى تاويل و تفسيرهاى دور از واقعيت براى آن ترسيم كنند. و اين متن، هنوز هم براى آنان كه بى حواشى به آن بنگرند، صريح و گوياست. «غدير»، ميوه اى شيرين در بوستان رسالت بود، كه تداوم «خط نبوت » را در شكل «امامت »، به شيرين ترين صورت ترسيم مى كرد. و هنوز هم اين ميوه شيرين، زينت بخش بوستان محمدى است و بدون آن، «باغ رسالت » بى ثمر است « و ان لم تفعل فما بلغت رسالته …».
«غدير»، ميثاقى بود ميان صاحبان باور و عقيده به خدا و رسول، كه وفادارى به آن، شاهد صدق ايمان بوده است. و اين عهد و پيمان، هنوز هم «وفا» مى طلبد و دستان بيعت گر را به «صدق » فرا مى خواند، و همه ساله، اين عيد فرخنده موعدى براى تجديد آن عهد و تحكيم آن ميثاق با خدا و رسول است.
«غدير»، اگر چه بركه اى در بيابان بود، ولى هفت دريا به وسعت تاريخ و زمان بود كه موجش «ازل » تا «ابد» را فرا گرفت و اگر خاكيان، برخى چشم ديدن آن موج ابدى را نداشتند، افلاكيان به تكريم آن به يكديگر تهنيت مى گفتند.
«غدير»، سفينه نجاتى بود كه گرفتاران موج جهالت و حيرت ضلالت را به ساحل امن ايمان مى رساند. اين سفينه، هنوز هم سرنشين مى طلبد و امواج فتنه و فريب، هنوز هم در پى دور ساختن انديشه ها از اين ساحل اند.
«غدير»، روشن ترين چراغ بود، بر بالاترين بام خانه هاى تاريخ، تا… مردم «اهل بيت » را بشناسند و به «خانه »اى رهنمون شوند كه افراد آن در دامان «وحى » بزرگ شدند و «آيات خدا» در آن خانه فرود آمد و جبرئيل امين، مانوس آن بيت و اهل بيت بود.
اگر انسانيت امروز، مى خواهد به آن «خانه » راه يابد، خانه اى كه همه چيز در آنجاست، و همه كليدهاى گشاينده همه قفل ها و درهاى بسته در دست صاحبان و ساكنان آن خانه است.
بايد به اين چراغ نگاه كند، تا راه را بشناسد.
آرى … «چراغ غدير، بر بام بلند تاريخ ».
hi. Thank you for your comment