بازگشت به صفحه اصلی دانشنامه»»»
«امامت در کودکي»
قبل از حضرت مهديعليه السلام دو امام (امام جوادعليه السلام و امام هاديعليه السلام) قبل از سن بلوغ به مقام امامت نايل آمدند و اين شايد خود به نوعي ايجاد آمادگي براي پذيرش امامت حضرت مهديعليه السلام، در سن کودکي بوده است.
اولين امامي که در سن کودکي به امامت رسيد، نهمين پيشواي شيعيان بود و از آنجا که اين مسأله در دوران امامت بي سابقه بود، ابتدا مورد پرسش و ترديد عدهاي قرار گرفت؛ ولي کمکم با هدايتهاي امام رضاعليه السلام و بياناتي از خود آن حضرت، قلب شيعيان آرام گرفت.
معمربن خلاد گويد: «سَمِعْتُ الرِّضاعليه السلام وَ ذَکَرَ شَيئاً فَقالَ: ما حاجَتُکُمْ اِلي ذَلِکَ هَذَا اَبُوجَعفَرٍ قَدْ اَجْلَسْتُهُ مَجْلِسي وَصَيَّرْتُهُ مَکاني وَقالَ اِنّا اَهلُ بَيتٍ يَتَوارَثُ اَصاغِرُنا عَنْ اَکابِرِنا القُذَّةَ بالقُذَّةِ»؛ «از امام رضاعليه السلام شنيدم که مطلبي [راجع به امر امامت] بيان کرد و سپس فرمود: شما چه احتياجي به اين موضوع داريد؟ اين ابوجعفر است که او را به جاي خود نشانيده، و قائم مقام خود ساختهام و فرمود: ما خانداني هستيم که خردسالانمان موبهمو از بزرگسالانمان ارث ميبرند». (1).
روايت ياد شده بيانگر اين حقيقت است که مقام امامت، ربطي به کمي و يا زيادي سن ندارد.
صفوان بن يحيي گويد: «به امام رضاعليه السلام عرض کردم: پيش از آنکه خدا ابي جعفرعليه السلام را به شما ببخشد، درباره جانشينتان از شما ميپرسيديم و شما ميفرموديد؛ خدا به من پسري عنايت ميکند. اکنون او را به شما عنايت کرد و چشم ما را روشن نمود. اگر خداي ناخواسته براي شما پيش آمدي کند، به که بگرويم؟ حضرت با دست اشاره به ابيجعفر فرمود که در برابرش ايستاده بود، عرض کردم: قربانت گردم، اين پسر سه ساله است: فرمود: چه مانعي دارد عيسيعليه السلام سه ساله بود که به حجّت قيام کرد». (2).
عليبناسباط گويد: «امام محمد تقيعليه السلام را ديدم که به طرف من ميآمد، من نگاهم را به او تيز نموده و به سر و پايش نگاه ميکردم تا اندازه و قامتش را براي اهل شهر خود (شيعيان) وصف کنم. در آن ميان که من او را ورانداز ميکردم، حضرت نشست و فرمود: »اي علي! خدا حجّت درباره امامت را به مانند حجّت درباره نبوّت آورده و فرموده است: «حکم نبوّت را در کودکي به او داديم»، «و چون به رشد، رسيد»، «و به چهل سالگي رسيد»، پس روا است که به شخصي در کودکي حکم داده شود [چنان که به يحييعليه السلام داده شد] و روا است که در چهل سالگي داده شود [چنان که به يوسف داده شد]«. (3).
البته کم نبودند انسانهاي وارستهاي که در برابر فرمايش امام، سر تعظيم و قبول فرود ميآوردند و در برابر مشيت الهي، با کمال رضايت آن را ميپذيرفتند.
محمدبن حسن عمّار گويد: «من دو سال نزد علي بن جعفر بن محمد (عموي امام رضاعليه السلام) بودم و هر خبري که او از برادرش موسي بن جعفرعليه السلام شنيده بود، مينوشتم. روزي در مدينه خدمتش نشسته بودم، ابوجعفر محمدبن عليالرضاعليه السلام در مسجد رسول خداصلي الله عليه وآله بر او وارد شد. علي بن جعفر برجست و بدون کفش و عبا، نزد او رفت و دستش را بوسيد و احترامش کرد؛ ابوجعفر به او فرمود: اي عمو! بنشين خدايت رحمت کند. او گفت: آقاي من! چگونه من بنشينم و شما ايستاده باشيد؟
چون علي بن جعفر به مسند خود برگشت، اصحابش او را سرزنش کرده و گفتند: شما عموي پدر او هستيد و با او اينگونه رفتار ميکنيد؟! او دست به ريش خود گرفت و گفت: خاموش باشيد! اگر خداي عزوجلّ اين ريش سفيد را سزاوار [امامت] ندانست و اين کودک را سزاوار دانست و به او چنان مقامي داد، من فضيلت او را انکار کنم؟ پناه به خدا از سخن شما! من بنده او هستم«. (4).
منابع ومأخذ:
———————-منبع کلّی:کتاب فرهنگ نامه مهدویّت—————————-
منابع مطالب:
(1). الکافي، ج 1، ص 320، ح 2.
(2). همان، ج 1، باب الاشارة والنص علي ابن جعفرالثاني.
(3). الکافي، ج 1، ص 384، ح 7 و با اندکي تفاوت، الارشاد، ج 2، ص 292.
(4). الکافي، ج 2، ص 322، ح 12.
———————————————————————————–