شرح-نهج-البلاغه

الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ، وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ، وَالْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ، وَالسُّلُوُّ عِوَضُکَ مِمَّنْ غَدَرَ، وَالاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ. وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ. وَالصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ، وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ. وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْکُ الْمُنَى. وَكَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ! تَحْتَ هوَى أَمِيرٍ وَمِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ، وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً.

امام علیه السلام فرمود : بخشش حافظ آبروهاست و حلم دهان‌بند سفيه است و زكات پيروزى، عفو است ودورى و فراموشى كيفر پيمان‌شكنان است و مشورت عين هدايت است و آن كس كه به رأى خود قناعت كند خويشتن را به خطر افكنده است و صبر با مصائب مى‌جنگد و جزع و بى‌تابى به حوادث دردناك زمان كمك مى‌كند و برترين بى‌نيازى ترك آرزوهاست و چه بسيار عقل‌ها كه در چنگالِ هوا و هوس‌ هاى حاكم بر آنها اسيرند و حفظ تجربه‌ها بخشى از موفقيت است و دوستى، نوعى خويشاوندى اكتسابى است و به انسانى كه ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مكن.

شرح و تفسير

مجموعه اندرزهاى گرانبها

امام(عليه السلام) در اين مجموعه اندرزهاى گرانبها كه هر كدام از آن ها گوهر پرارزشى است، به بخش هاى مهمى از فضايل اخلاقى اشاره فرموده است; همان فضايلى كه دنيا و آخرت انسان را آباد مى كند و جامعه بشرى را از گرفتار شدن در امواج بلا حفظ مى نمايد. اين مجموعه در سيزده جمله بيان شده است. نخست مى فرمايد: «بخشش حافظ آبروهاست»; (الْجُودُ حَارِسُ الاَْعْرَاضِ). روشن است كه بسيارى از مردم به علّت حسد يا تنگ نظرى، در مقام عيب جويى بر مى آيند و به بهانه هاى مختلف آبروى اشخاص را بر باد مى دهند; ولى هنگامى كه انسان دستش به جود و بخشش باز باشد، عيب جويان ساكت مى شوند و حاسدان خاموش مى گردند. مرحوم «شوشترى» در شرح نهج البلاغه خود در اينجا دو جمله جالب از بعضى از انديشمندان نقل كرده است در يك مورد چنين آورده: «كَفى بِالْبَخِيلِ عاراً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في حَمْد قَطُّ وَكَفى بِالْجَوادِ مَجْداً أنّ اسْمَهُ لَمْ يَقَعْ في ذَمّ قَطُّ; اين عار و ننگ براى بخيل كافى است كه هرگز هيچ كس او را نمى ستايد و اين مجد و بزرگوارى براى سخاوتمند كافى است كه هرگز نام او در مذمتى واقع نمى شود». در موردى ديگر از انديشمندى نقل مى كند كه مى گفت: «لا أرُدُّ سائِلاً إمّا هُوَ كَريمٌ اَسُّدُ خَلَّتَهُ اَوْ لَئيمٌ أشْتَري عِرْضي مِنْهُ; من هيچ درخواست كننده اى را رد نمى كنم; يا آدم خوب و نيامندى است كه نيازمندى اش را برطرف كرده ام و يا انسان لئيم و پستى است كه آبرويم را به اين وسيله حفظ كرده ام». آن گاه امام در دومين جمله از اين كلام حكيمانه مى فرمايد: «حلم دهان بند سفيه است»; (وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِيهِ). «فدام» به معناى دهان بند و گاه به معناى پارچه اى است كه مايعى را با آن صاف مى كنند و در اينجا همان معناى اول اراده شده است. در مورد عكس العمل در مقابل سخنان ناموزون سفيهان و ايرادهاى بى دليل آنان و توقعات بى جاى آنها در قرآن و احاديث دستور به حلم داده شده است كه در بحث هاى گذشته نيز درباره آن سخن گفته شد. امام(عليه السلام) در اينجا تعبير زيبايى را به كار برده و آن تعبير «فدام» و دهان بند است. گاه حيواناتى را كه گاز مى گيرند يا غذاهايى را كه نبايد بخورند مى خورند دهان بند مى زنند. بهترين راه مقابله با سفيهان استفاده از دهان بند حلم است و گرنه گفتن يك جمله در برابر آنها گاه سبب مى شود ده جمله ناموزون ديگر بگويند و اضافه بر آن، انسان با اين گفتوگو هم سطح آنها قرار مى گيرد و ارزش خود را از دست مى دهد. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم كه مى فرمايد: «إنَّ مَنْ جاوَبَ السَّفيهَ وَكافَئَهُ قَدْ وَضَعَ الْحَطَبَ عَلَى النّارِ; كسى كه با سفيه مقابله كند و پاسخ او را دهد گوئى هيزم بر آتش مى نهد». در حديث ديگرى كه از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم نقل شده است مى خوانيم: «اَلْحِلْمُ حِجابٌ مِنَ الاْفاتِ; حلم حجابى است در برابر آفت ها». (و يكى از آفت ها مزاحمت هاى سفيهانه است). در سومين نكته مى فرمايد: «زكات پيروزى عفو است»; (وَالْعَفْوُ زَكَاةُ الظَّفَرِ). به يقين، هر موهبتى كه از سوى خدا به انسان داده مى شود زكاتى دارد; يعنى بهره اى از آن بايد به ديگران برسد. پيروزى نيز موهبت بزرگى است و بهره اى كه از آن به ديگران مى رسد عفو از دشمن خطاكار است. البته بارها گفته ايم اين عفو در جايى مطلوب است كه باعث جسور شدن شخص خطاكار نگردد. در حكمت يازدهم همين معنا به صورت ديگرى آمده بود: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ; هنگامى كه بر دشمنت پيروز شدى عفو را شكرانه اين پيروزى قرار بده» البته اداى زكات هم نوعى شكرگزارى است. در چهارمين نكته مى فرمايد: «دورى و فراموشى كيفر پيمان شكنان است»; (وَالسُّلُوُّ عِوَضُكَ مِمَّنْ غَدَرَ). «سُلُوّ» (بر وزن غلو) به معناى فراموش كردن و غافل شدن و تسلى خاطر پيدا كردن است. در برابر كسانى كه پيمان خود را با انسان مى شكنند دو گونه عكس العمل ممكن است نشان داد: نخست اقدام متقابل و پيمان شكنى در مقابل پيمان شكنى و به بيان ديگر درگيرى و ادامه مبارزه و جنگ است و راه ديگر اين كه انسان آنها را از صفحه زندگى خود حذف كند و براى هميشه به فراموشى بسپارد و اين مجازاتى است سنگين تر براى اين افراد، زيرا نه تنها يك دوست وفادار را از دست داده اند، بلكه ديگران هم كه از اين رخداد باخبر شوند از پيمان شكن فاصله مى گيرند. در پنجمين نكته به مسئله مهم سرنوشت ساز انسان ها اشاره مى كند و مى فرمايد: «مشورت عين هدايت است»; (وَالاِسْتِشَارَةُ عَيْنُ الْهِدَايَةِ). مى دانيم مشورت سبب راه يافتن به مقصود است; ولى تعبير به «عين» خواه به معناى اتحاد باشد، يا به معناى چشم و يا چشمه، نشان مى دهد كه رابطه بسيار نزديكى ميان مشورت و هدايت است. چرا چنين نباشد در حالى كه مشورت عقول ديگران را به عقل انسان مى افزايد و انسان از تجارب و اطلاعات ديگران بهره ها مى گيرد كه بر هيچ كس پوشيده نيست. در بحث هاى گذشته نيز كرارا درباره اهميت مشورت و تأكيد قرآن و روايات اسلام بر آن سخن گفته ايم. (به شرح حكمت 161 و 113 و 54 و عهدنامه مالك اشتر (53) و غير آن مراجعه شود). در ششمين نكته نكته پنجم را به نحو ديگرى تأكيد مى كند و مى فرمايد: «آن كس كه به رأى خود قناعت كند خويشتن را به خطر افكنده است»; (وَقَدْ خَاطَرَ مَنِ اسْتَغْنَى بِرَأْيِهِ). زيرا ضريب خطا در يك انسان بسيار زياد است; خطاهايى كه گاه آبروى وى را بر باد مى دهد، يا اموال انسان را آتش مى زند و يا جان او را به خطر مى افكند; ولى ضريب خطا در كسانى كه اهل مشورتند هر اندازه طرف هاى مشورت بيشتر و آگاه تر باشند كمتر است. چرا انسان خود را از اين نعمت خداداد كه هزينه اى نيز بر دوش او ندارد محروم سازد. درباره خطرات استبداد به رأى كه تعبير ديگرى از استغناى به رأى است نيز در روايات اسلامى و بحث هاى گذشته نهج البلاغه مطالب قابل توجهى ذكر شده است (به شرح حكمت 161 از همين كتاب مراجعه شود). در هفتمين نكته مى فرمايد: «صبر با مصائب مى جنگد»; (وَالصَّبْرُ يُنَاضِلُ الْحِدْثَانَ). «حدثان» به معناى حوادث ناراحت كننده و ناگوارى است كه در زندگى انسان خواه ناخواه رخ مى دهد و هر كس به نوعى به يك يا چند نمونه از اين حوادث گرفتار است. آنچه مى تواند تأثير اين حوادث را بر وجود انسان خنثى كند تا از پاى در نيايد همان صبر و شكيبايى و استقامت است. و در مقابل آن جزع و بى تابى است كه امام(عليه السلام) در هشتمين نكته به آن اشاره كرده مى فرمايد: «جزع و بى تابى به حوادث دردناك زمان كمك مى كند»; (وَالْجَزَعُ مِنْ أَعْوَانِ الزَّمَانِ). اشاره به اين كه گذشت زمان قواى انسان را تدريجاً تحليل مى دهد و هر نفسى قدمى به سوى مرگ است; ولى جزع و بى تابى سبب تشديد آثار آن مى شود اى بسا عمر هفتاد ساله را به نصف تقليل مى دهد، بنابراين همان گونه كه صبر و شكيبايى با حوادث تلخ مى جنگد و انسان را در برابر آنها استوار مى دارد جزع و بى تابى به كمك آن حوادث مى شتابد و آثار آن را در وجود انسان عميق و عميق تر مى سازد. در كلام حكمت آميز 189 اين جمله پرمعنا آمده بود كه مى فرمود: «مَنْ لَمْ يُنْجِهِ الصَّبْرُ أَهْلَكَهُ الْجَزَعُ; كسى كه صبر و شكيبايى او را نجات ندهد جزع و بى تابى او را هلاك خواهد ساخت». در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «لَوْ لا أَنَّ الصَّبْرَ خُلِقَ قَبْلَ الْبَلاءِ يَتَفَطَّرُ الْمُؤمِنُ كَما تَتَفَطَّرُ الْبيضَةَ عَلَى الصَّفا; اگر صبر و شكيبايى قبل از بلا آفريده نشده بود افراد با ايمان در برابر حوادث ناگوار از هم متلاشى مى شدند همان گونه كه تخم مرغ با اصابت به سنگ متلاشى مى شود». اضافه بر اين آثار مادى كه مترتب بر صبر و جزع مى شود از نظر معنوى نيز هلاكت ديگرى دامنگير افرادى مى كند كه در برابر حوادث بى تابى و جزع مى كنند و آن اين كه اجر آنها را ضايع مى سازد در حالى كه صابران اجر و پاداش فراوانى دارند. در همين زمينه در روايت پرمعنايى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ فِي قَبْرِهِ كانَتِ الصَّلاةُ عَنْ يَمِينِهِ وَالزَّكاةُ عَنْ يَسارِهِ وَالبِرُّ مُظِلٌّ (مُطِلٌّ) عَلَيْهِ وَيَتَنَحَّى الصَّبْرُ ناحِيَةً، فَإذا دَخَلَ عَلَيْهِ الْمَلَكانِ اللَّذانِ يَليانِ مُسائَلَتَهُ قالَ الصَّبْرُ لِلصَّلاةِ وَالزَّكاةِ وَالْبِرِّ: دُونَكُمْ صاحِبُكُمْ فَإنْ عَجَزْتُمْ عَنْهُ فَأَنَا دُونَهُ; هنگامى كه فرد باايمان را در قبر مى گذارند نماز در طرف راست و زكات در طرف چپ او و كارهاى نيك مشرف بر او مى شوند و صبر در گوشه اى قرار مى گيرد و چون دو فرشته مأمور سؤال وارد مى شوند صبر به نماز و زكات و كارهاى نيك مى گويد به يارى دوستتان بشتابيد اگر شما از ياريش ناتوان شديد من ياريش مى كنم». افزون بر اينها بى تابى غالباً سبب رسوايى انسان مى شود و نشان مى دهد كه او آدمى كم ظرفيت و بى استقامت است به همين دليل در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «قِلَّةُ الصَّبْرِ فَضيحَةٌ; كمى صبر و شكيبايى اسباب فضيحت و رسوايى است». ذكر اين نكته نيز لازم به نظر مى رسد كه خداى متعال براى اين كه انسان در برابر حوادث فوق العاده سخت از پاى درنيايد صبر را در وجود او آفريده به همين دليل نگاه مى كنيم هنگامى كه مثلا مادرى بهترين فرزند عزيزش را از دست مى دهد چنان بى تابى مى كند كه خود را به زمين و ديوار مى كوبد; امّا با گذشت زمان كم كم آرامش بر او مسلط مى شود و غالباً بعد از چندين روز يا چند هفته به حال عادى در مى آيد و اگر اين صبر خداداد نبود و آن حالت نخستين ادامه پيدا مى كرد در مدت كوتاهى از بين مى رفت. نهمين نكته همان چيزى است كه در حكمت 34 آمده، مى فرمايد: «برترين بى نيازى ترك آرزوهاست»; (وَأَشْرَفُ الْغِنَى تَرْكُ الْمُنَى). به يقين كسانى كه آرزوهاى دور و دراز دارند و غالباً به تنهايى به آن نمى رسند دست حاجت به سوى اين و آن دراز مى كنند و با اين كه ممكن است سرمايه دار بزرگى باشند هميشه نيازمند و محتاجند، چرا كه دامنه آرزوها بسيار گسترده است، حال اگر انسان خط باطل بر اين آرزوهاى دور و دراز بكشد ثروتمند و سرمايه دار معتبرى خواهد شد، زيرا به هيچ كس محتاج نخواهد بود. در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «تَجَنَّبُوا الْمُنى فَإنَّها تُذْهِبُ بَهْجَةَ ما خُوِّلْتُمْ وَتَسْتَصْغِرُونَ بِها مَواهِبَ اللهِ تَعالى عِنْدَكُمْ وَتُعْقِبُكُمُ الْحَسَراتِ فِيما وَهَّمْتُمْ بِهِ أنْفُسَكُمْ; از آرزوهاى دور و دراز بپرهيزيد كه شادابى و نشاط نعمت هايى را كه به شما داده از بين مى برد و به سبب آن مواهب الهى در نزد شما كوچك مى شود و حسرت فراوانى به سبب اوهام باطله اى كه داشته ايد به شما دست مى دهد». آن گاه در دهمين نكته به سراغ غلبه هواپرستى بر بسيارى از انسان ها رفته مى فرمايد: «چه بسا عقل ها كه در چنگالِ هوا و هوس هاى حاكم بر آنها اسيرند»; (وَكَمْ مِنْ عَقْل أَسِير تَحْتَ هَوَى أَمِير). مى دانيم خداوند دو نيرو به انسان بخشيده است: يكى نيروى عقل كه خوب و بد را با آن تشخيص مى دهد و راه و چاه را مى شناسد و ديگرى انگيزه هاى مختلف نفسانى است كه آن هم در حد اعتدال براى بقاى انسان ضرورى است; خواه علائق جنسى باشد يا علاقه به مال و ثروت و مقام و قدرت; اما هنگامى كه اين انگيزه ها طغيان كنند و به صورت هوا و هوس سركش درآيند، عقل را در چنگال اسارت خود مى گيرند به گونه اى كه گاه از تشخيص واضح ترين مسائل باز مى ماند و گاه دست به كارهايى مى زند كه يك عمر بايد جريمه و كفاره آن را بپردازد. به همين دليل در آيات قرآن و روايات اسلامى هشدار زيادى به اين موضوع داده شده است. قرآن مجيد مى گويد: «(أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْم وَخَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَةً فَمَنْ يَهْديهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلا تَذَكَّرُونَ); آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهى (بر اين كه شايسته هدايت نيست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده اى قرار داده است؟! با اين حال، غير از خدا چه كسى مى تواند او را هدايت كند؟! آيا متذكّر نمى شويد؟!». در حديثى از اميرمؤمنان(عليه السلام) در غررالحكم مى خوانيم: «غَلَبَةُ الْهَوى تُفْسِدُ الدِّينُ وَالْعَقْلَ; غلبه هواى نفس هم دين انسان را فاسد مى كند و هم عقل او را». نيز در حديث ديگرى در همان كتاب از همان بزرگوار نقل شده است كه فرمود: «حَرامٌ عَلى كُلِّ عَقْلِ مَغْلُول بِالشَّهْوَةِ أنْ يَنْتَفِعَ بِالْحِكْمَةِ; بر تمام عقل هايى كه در چنگال شهوت اسيرند حرام است كه از علم و دانش بهره مند شوند». به يقين عقل ها متفاوت اند; بعضى به اندازه اى نيرومندند كه هيچ انگيزه اى از هواى نفس نمى تواند بر آن چيره شود و گاه چنان ضعيف است كه با مختصر طغيان شهوت از كار مى افتد، همان گونه كه هواى نفس نيز درجات و مراتب مختلفى دارد و بدترين چيز آن است كه حاكمان يك جامعه عقلشان در اسارت هواى نفسشان قرار گيرد و جامعه را به سوى بدبختى پيش برند و دين و دنياى مردم را ملعبه هواى نفس سازند. در اين زمينه مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود داستان عجيب و تكان دهنده اى از ابن خلكان در كتاب وفيات الاعيان در شرح حال قاضى ابويوسف كه از علماى اهل سنت و از دوستان ابوحنيفه بود نقل مى كند كه عيسى بن جعفر (از فرزندان منصور دوانيقى) كنيز بسيار زيبايى داشت كه هارون الرشيد دلباخته او شد. هارون از عيسى خواست كه آن كنيز را به او ببخشد يا بفروشد. عيسى كه علاقه مند به آن كنيز بود نپذيرفت و گفت: من سوگند ياد كرده ام به طلاق و عتاق (منظور طلاق همه همسران و آزادى تمام بردگان خود) و صدقه دادن جميع اموالم اگر آن را به كسى بفروشم يا ببخشم. (اهل سنت معتقد بودند كه اگر كسى چنين سوگندى ياد كند و مخالفت كند تمام اموال او صدقه مى شود و تمام زنانش از او جدا و كنيزان و غلامانش آزاد مى گردند مطلبى كه در فقه شيعه شديداً با آن مخالفت شده است). هارون الرشيد او را تهديد به قتل كرد او تسليم شد ولى مشكل قسم بر فكر او سنگينى مى كرد. هارون گفت: من مشكل را حل مى كنم. به دنبال ابويوسف فرستاد و گفت: يك راه حل شرعى براى اين مسئله پيچيده جهت من پيدا كن. ابويوسف به عيسى بن جعفر گفت: راه حلش اين است كه نصف آن را به هارون ببخشى و نصف آن را به او بفروشى و در اين صورت مخالفتى با سوگندت نكرده اى، زيرا نه تمامش را فروخته اى و نه تمامش را بخشيده اى. عيسى بن جعفر اين كار را انجام داد (و نيمى از آن كنيز را به صد هزار دينار به هارون فروخت و نيم ديگر را به او بخشيد) و كنيز را براى هارون الرشيد بردند در حالى كه هنوز در مجلس خود نشسته بود. هارون به ابويوسف گفت: يك مشكل ديگر باقى مانده است. ابويوسف گفت: كدام مشكل؟ گفت: اين كنيز قبلاً با صاحبش آميزش داشته و بايد يكبار عادت ماهانه شود و پاك گردد (تا عده او به سر آيد) سپس اضافه كرد: به خدا سوگند (چنان ديوانه اين كنيزم كه) اگر امشب را با او به سر نبرم روح از تنم جدا مى شود. ابو يوسف گفت: آن هم راه دارد. او را آزاد كن و سپس او را بعد از آزادى به عقد خود درآور، زيرا فرد آزاد عدّه اى ندارد. هارون او را آزاد كرد و او را به نكاح خود درآورد (و با نهايت تأسف) تمام اينها در يك ساعت قبل از آنكه هارون الرشيد از جاى خود برخيزد انجام شد. آرى هم حاكمان هواپرست و هم مفتيان دنياپرست اين گونه با احكام خدا بازى مى كردند. سپس در يازدهمين نكته به مسئله مهم ديگرى اشاره كرده مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخشى از موفقيت است»; (وَمِنَ التَّوْفِيقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ). منظور از تجربه در اينجا مفهوم عام آن است و تجربه هاى شخصى و تجارب ديگران را شامل مى شود و تعبير به «مِنَ التَّوفِيقِ» اشاره به اين است كه انسان قسمت مهمى از موفقيت خود را در كارها، از تجربه هاى پيشين خود و تجارب ديگران استفاده مى كند و در واقع انباشته شدن تجربه ها بر يكديگر سبب موفقيت در تمام زمينه هاى علمى و سياسى و اجتماعى و اخلاقى است و آن كس كه خود را از تجربه هاى ديگران بى نياز بداند و به تجربه هاى پيشين خود اعتنا نكند به يقين گرفتار شكست هاى پى درپى خواهد شد. اساساً بعضى از علوم و دانش ها بر اساس تجربه پيشرفت كرده كه نام علوم تجربى هم بر آنها نهاده اند. از كجا طبيب مى داند كه فلان دارو براى فلان بيمارى مؤثر است؟ آيا جز از تجربه هاى خويش و تجربه هاى ديگران استفاده كرده است؟ امروز آزمايشگاه ها كه ابزار تجربه است در سراسر دنيا در علوم مختلف برپاست و اينها تفسير روشنى بر كلام امام(عليه السلام) است كه مى فرمايد: «حفظ تجربه ها بخش مهمى از موفقيت را تشكيل مى دهد». قرآن مجيد بخش عظيمى از تاريخ اقوام پيشين را براى مسلمانان شرح داده است كه فلسفه آن همان استفاده كردن از تجربه زندگى پيشينيان است. گاه مى فرمايد: برويد آثار آنها را در نقاط مختلف زمين ببينيد، و عبرت بگيريد. واژه «توفيق» در استعمالات روايات دو معنا دارد: يك معناى آن همان موفقيت در كارها است كه در نكته حكيمانه بالا به آن اشاره شده و معناى ديگر آن آماده شدن وسائل اعم از معنوى و مادى است و اين كه دعا مى كنيم: خدايا! ما را براى كارهاى خير توفيق عنايت كن; يعنى وسايل آن را اعم از روحانى و جسمانى فراهم نما. به يقين آنچه در اختيار ماست بايد خودمان فراهم سازيم و آنها را كه از اختيار ما بيرون است بايد از خدا بخواهيم و اين دو معنا به يك حقيقت باز مى گردند; يعنى هر دو توفيقات الهى و حفظ تجربه ها سبب موفقيت است. در روايات اسلامى درباره اهميت تجربه تعبيرات بسيار جالبى ديده مى شود. از جمله در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجارُبِ; عقل همان حفظ تجربه هاست». و در جاى ديگر: «اَلْعَقْلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالْعِلْمِ بِالتَّجارُبِ; عقل غريزه اى (الهى) است كه با علم و دانش و تجربه افزايش مى يابد». استفاده كردن از تجارب پيشينيان مخصوصاً براى زمامداران و سياست مداران از اهم امور است تا آنجا كه امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَطْمَعَنَّ … وَلا الْقَليلُ التَّجْرِبَةِ الْمُعْجِبُ بِرَأْيِهِ في رِئاسَة; افراد كم تجربه كه تنها به آراى خود تكيه مى كنند هرگز در رياست موفق نخواهند شد». در بحث هاى گذشته نهج البلاغه نيز بارها امام(عليه السلام)بر اهميت استفاده از تجربه ها تأكيد فرموده است; از جمله در خطبه 176 كه در آن مواعظ بسيار سودمندى آمده است، با قاطعيت مى فرمايد: «وَمَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ اللهُ بِالْبَلاءِ وَالتَّجارُبِ لَمْ يَنْتَفِعْ بِشَيء مِنَ الْعِظَةِ; آن كس كه خدا او را به وسيله آزمون ها و تجربه ها بهره مند نسازد از هيچ پند واندرزى سود نخواهد برد». در عهدنامه مالك اشتر نيز بر اين امر تأكيد شده بود، امام(عليه السلام) در خطاب به مالك اشتر در مورد انتخاب كارمندان و اداره كنندگان حكومت مى فرمايد: «وَتَوَخّ مِنْهُمْ أهْلَ التَّجْرِبَةِ وَالْحَياءِ مِنْ أهْلِ الْبُيُوتاتِ الصّالِحَةِ وَالْقِدَمِ فِى الاْسْلامِ; و از ميان آنها افرادى را برگزين كه داراى تجربه و پاكى روح باشند و از خانواده هاى صالح و پيشگام و باسابقه در اسلام باشند». اين در حالى است كه امروزه شعارهاى زيادى در استفاده كردن از نيروى جوانان داده مى شود و متأسفانه به گونه اى تبليغ شده كه بعضى تصور مى كنند بايد بزرگسالان را از صحنه حكومت و اجتماع كنار گذاشت در حالى كه آنها مجموعه هاى عظيمى از تجاربند. حق مطلب اين است كه تجربه هاى پرارزش بزرگسالان بايد با نيرو و نشاط جوانان آميخته شود تا موفقيت قطعى حاصل شود; به طور قطع و يقين نه تنها مى توان به نيروى جوان قناعت كرد و نه تنها به تجارب بزرگسالان، بلكه اين دو مكمل يكديگرند. سپس در دوازدهمين نكته حكيمانه به اهميت دوستان اشاره كرده مى فرمايد: «دوستى، نوعى خويشاوندى اكتسابى است»; (وَالْمَوَدَّةُ قَرَابَةٌ مُسْتَفَادَةٌ). خويشاوندى گاه از طريق طبيعى مثلاً تولد دو فرزند از يك پدر و مادر حاصل مى شود كه اين دو به طور طبيعى برادرند; ولى گاه انسان با ديگرى كه هيچ رابطه نسبى با او ندارد چنان دوست مى شود كه همانند برادر يا برتر از برادر پيوند عاطفى با او پيدا مى كند. اين گونه دوستى ها نوعى خويشاوندى اكتسابى است. اسلام آيين دوستى و مودت است و به مسئله دوست صالح آن قدر اهميت داده كه در حديثى از امام اميرمؤمنان(عليه السلام) مى خوانيم: «الصَّديقُ أقْرَبُ الاْقارِبِ; دوست، نزديك ترين خويشاوندان است». در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ لا صَدِيقَ لَهُ لا ذُخْرَ لَهُ; كسى كه دوستى ندارد اندوخته اى (براى مبارزه با مشكلات) ندارد». تا آنجا كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام)مى خوانيم: «لَقَدْ عَظُمَتْ مَنْزِلَةُ الصَّديق حَتّى أهْلُ النّارِ يَسْتَغيثُونَ بِهِ وَيَدْعُونَ بِهِ فِى النّارِ قَبْلَ الْقَريبِ الْحَمِيمِ قالَ اللهُ مُخْبِراً عَنْهُمْ: (فَمَا لَنَا مِنْ شَافِعِينَ * وَلاَ صَدِيق حَمِيم); مقام دوست بسيار والا است تا آنجا كه اهل دوزخ از دوست يارى مى طلبند و او را از درون آتش دوزخ صدا مى زنند پيش از آنكه نزديكان پرمحبت خود را صدا بزنند. خداوند در قرآن از آنها چنين خبر داده كه مى گويند: (واى بر ما) ما امروز شفاعت كنندگانى نداريم و نه دوست صميمى». سرانجام در سيزدهمين و آخرين نكته گرانبها مى فرمايد: «به انسانى كه ملول و رنجيده خاطر است اعتماد مكن»; (وَلاَ تَأْمَنَنَّ مَلُولاً). دليل آن روشن است; افرادى كه به هر دليل رنجيده خاطر شده اند، نشاط عمل در آنها مرده است به همين دليل نمى توان به آنها اعتماد كرد. آنها منتظر بهانه اى هستند تا از كار فرار كنند و هرگز نمى توان استقامت و پشتكار را كه لازمه پيشرفت است از آنها انتظار داشت. مرحوم علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود شرح خوبى براى اين معنا ذكر كرده و آن داستان جنگ صفين است كه بر اثر طولانى شدن جنگ عده زيادى ملول و رنجيده و خسته شده بودند و منتظر بهانه اى بودند تا جنگ را رها كنند از اين رو به مجرد اين كه دشمن قرآن ها را بر سر نيزه ها كرد دست از جنگ در آستانه پيروزى اش كشيدند. گاه ملول در اين جمله نورانى به افراد زودرنج تفسير شده است. آن هم واقعيتى است كه اعتماد به افراد زودرنج بسيار مشكل است، چرا كه در گرماگرم كار و انجام برنامه، ممكن است از اندك چيزى آزرده خاطر شوند و همه چيز را رها سازند. هر كدام از اين دو تفسير را بپذيريم بيان واقعيت انكارناپذيرى است و جمع بين هر دو تفسير در مفهوم كلام امام(عليه السلام) نيز مانعى ندارد. اين سخن را با حديثى از امام(عليه السلام) كه تكميل كننده كلام بالاست و در غررالحكم آمده پايان مى دهيم: «لا تَأمِنَنَّ مَلُولا وَإن تَحَلّى بِالصِّلَةِ فَإِنَّهُ لَيْسَ فِى الْبَرْقِ الْخاطِفِ مُسْتَمْتَعٌ لِمَنْ يَخُوضُ الظُّلْمَةَ; به افراد رنجيده خاطر و زودرنج اعتماد نكن، هرچند دل او را با جايزه اى به دست آورى، زيرا برق جهنده (كه لحظه اى مى درخشد وخاموش مى شود) در شب تاريك قابل اعتماد نيست». * * * به راستى اگر انسان از ميان تمام كلمات امام(عليه السلام)همين مجموعه فشرده حكيمانه پرمعنا را برنامه زندگى خود قرار دهد، هم در برنامه هاى مادى زندگى پيروز مى شود و هم در جنبه هاى معنوى آن، هم مى تواند فرد را اصلاح كند و هم جامعه را; ولى افسوس كه همچون «برق خاطفى» اين كلمات نورانى در نظر ما آشكار مى شود و چيزى نمى گذرد كه آن را به فراموشى مى سپاريم و همان مسير زندگى آميخته با اشتباهات را ادامه مى دهيم.

author-avatar

درباره کیان آرامش

به داد اسلام برسید،و بدانید که خدا محتاج به عبادت و استعانت شما نیست. اگر دین او را یاری نکنید،او دینش را به امتی دیگر می سپارد. (طلبه شهید محمد فاضلی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *